کتاب خوشبختی لعنتی, نوشته ماریان پاور, ترجمه لیلا کرد, نشر کوله پشتی
وقتی صبح روز بعد شدم, ریچل هنوز خواب بود. پوتین ها تنگ بلندش مثل دو حلزون روی کاناپه افتاده بودند. راهی برد اند بین, یکی از کافی شاپ های محل شدم. قهوه و خاگینه ام را سفارش دادم و نگاه سریعی به روزنامه ها انداختم-هشدار سیل, یک رسوایی در ان.اچ.اس, چیزی درباره سایمون کاول. بعد یادم افتاد این رسانه منفی در زندگی خودیاری ام مجاز نبود. به جایش خودم را با داستان دیگری غمگین کردم-داستان زندگی خودم. شروع کردم به تند تند نوشتن از اوضاع مالی ام در دوران بزرگسالی. کلمه بزرگسالی انتخاب کاملا دقیقی نبود....