هنگامی که کودک بودید احتمالا دویده اید تا چیزهای جدید را بیازمایید. شیطنت کرده اید، اشیای ناآشنا را برداشته اید از درخت بالا رفته اید، ساعت ها حشرات را تماشا کرده اید یا ناگهان به آواز خواندن و پایکوبی رو آورده اید و آنگاه اتفاقی افتاده است بیشتر ما با شور و شوق به بیرون گام گذاشته ایم، بر اسب استعاره ای خود جست زده ایم و سپس به علت حرفی که به ما گفته شد.
گذاشتیم کوچک شویم تا در کالبد زمینی هراسانمان بگنجیم. شاید در پاسخ، مظلوم یا هم وابسته شدیم یا مدام در پی جلب رضایت دیگران دویدیم. شاید هم در پاسخ شورش کرده و به هزینه از دست دادن نیروی مهربانی مان، ویژگی های قدر قدرت بودن را در خود پرورش داده باشیم در نتیجه نیرویی که از شناخت حسی و هوش عاطفی ما سرچشمه میگیرد به کلی بی اعتبار و فراموش شد. به هر شکل همه ما داستانی درباره زندگی خود می سازیم که توسط رویدادهایی که نمی دانستیم چگونه آنها را بفهمیم و بپذیریم، تعریف شده است. متأسفانه بسیاری از رویدادهای پنهان شده در داستان ما تجربه هایی دردناک بوده اند. تعابیر ما از این رویدادها و تجربه ها الگوهایی را به وجود می آورند که در باورها فکرها احساسها و به ویژه ترسهایمان تنیده شده اند. اگر چه این الگوها در گذشته به وجود آمده اند اما در همان جا نمی مانند این الگوها را نا آگاهانه به حال میآوریم محدودیتهایی را به خود تحمیل می کنیم و ندانسته تصمیم هایی می گیریم که بر زندگی آتی ما اثر می گذارند. تأثیر انتخاب هایمان گسترده است و اغلب ما را ضعیف شرمنده و بزدل می کند.