مشخصات کتاب یک قرن زندگی پرماجرا 2 جلدی
نام : |
کتاب یک قرن زندگی پرماجرا 2 جلدی |
سال شمار زندگی بانو خدیجه ثقفی همسر امام خمینی |
مولف ، نویسنده : |
سید علی قادری |
انتشارات، نشر : |
عروج |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
1114 / رقعی, شمیز |
شابک : |
9789642123889 |
قیمت پشت جلد : |
295,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
236,000 تومان |
|
آخرین انذار و آخرین بشارت
پس از گزارش آسید احمد از وضعیت مالی خانواده آقا روح الله و اینکه همسر ندارد و نیز سخنان آسیدرضا مادر و مادر بزرگ بهانه ای برای رد این خواستگار نداشتند جز اینکه میگفتند او را ندیده اند و اصلاً نمیدانند چه شکلی است؟ این دیگر از نوع بهانههای دور باطل بود چرا که چندین بار از سوی آسید احمد پیشنهاد شده بود که این دختر و پسر در حضور خانواده برای یکبار هم که شده همدیگر را ببینند اما مادربزرگ که نگران بود همین مقدار همراهی میتواند روزنه ای باز کند با آن مخالف بود و مطلقاً به چنین درخواستی پاسخ مثبت نمیداد و حالا بهانه میگرفت که ما او را ندیده.ایم عجیب آنکه خوابهای دختر را برای آقای ثقفی هم نمیگفتند تا آنها را دلیل یا مستمسکی بر درستی نظرش در مورد این ازدواج قرار ندهد. آخرین انذار اینکه آسیداحمد به آقای ثقفی :گفت مثل اینکه اینکاره .نیستی یک روحانی که پدران عالم و دانشمند داشته و قرار است مردم را به راه درست رهنمون شود از برخورد مناسب با زنی که دخترش را تصاحب کرده و برای او تصمیم میگیرد عاجز است. اگر این بار موفق به جلب موافقت آنها نشوی ممکن است دیگر آقا روح الله بی آقا روح الله آسید احمد او را تشجیع کرد که پس از حدود نه ماه انتظار و سرکار رفتن چندین دوست این بار به سیم آخر بزن و شجاعانه تر با خانواده برخورد کن
آقای ثقفی عکسی از آقا روح الله در جیب بغل گذاشت و روانه خانه خانم مخصوص شد عکس را به آن جهت برد تا آنها جاذبه خواستگار را لااقل در تصویر ببینند. او با آگاهی از دانش، بینش، مروت، تقوا، توانایی قلم و کلام آقا روح الله وقتی به آن عکس مینگریست بیشتر شیفته جمال او می.شد عکس آقا روح الله برای او آینه ذهن خودش بود اما ای کاش آن عکس را نمیبرد زیرا همان ،عکس آینه ذهن خانم مخصوص و نوه اش نیز بود.
صبح نسبتاً زود بدون اطلاع قبلی درب منزل خانم مخصوص را کوبید خیلی گرفته و ناراحت به نظر میرسید مادربزرگ و دخترش با خوشرویی از او استقبال کردند پس از کمی استراحت شروع کرد به :اینکه آقا سید احمد لواسانی برای بار پنجم از قم آمده است... و بعد با اعتراض که حکایت از درد درون ،داشت :گفت نه ماه است این جوان را معطل و بلاتکلیف گذاشته اید. سید روح الله گفته است که اگر از ایــن مورد بگذرد، دیگر ازدواج نخواهد کرد. بعد صدایش را کمی بلندتر کرد که چون این سید چشمش به اینجاست به جدش خوشبخت نخواهی شد دست در جیب بغل برد و عکس را به دست دختر داد قدسیجان به عکس نگاهی کرد و به خاطر شرم از پدر سرش را به زیر انداخت مادر بزرگ نیز سکوت کرد علت سکوت این بود که یک ساعت بیشتر از آمدن پدر نگذشته بود که دختر خواب شب قبل را در مورد حضرت رسول (ص) امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) برای مادر بزرگ نقل کرده بود وقتی سکوت آ طولانی شد آقای ثقفی یک گز یا شیرینی در دهان گذاشت و رو به مادربزرگ :گفت به خاطر رضای شما دهنم را شیرین میکنم و در حالی که بلند شده بود ادامه داد من یقین دارم که اگر غربت است ولی آدم خوب و متدینی است و من هم قید کرده ام که قدسی جان را به خمین نبرد و سالی یک مرتبه به تهران بیاورد و خودمان هم سالی یک مرتبه به قم میرویم این را گفت و رفت