مشخصات کتاب یاس کبود
نام : |
کتاب یاس کبود |
مولف ، نویسنده : |
راضیه تجار |
انتشارات، نشر : |
کتابستان معرفت |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
236 / رقعی شومیز |
شابک : |
9786227808896 |
قیمت پشت جلد : |
130,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
110,500 تومان |
|
کتاب یاس کبود, راضیه تجار, کتابستان معرفت
برشی از کتاب:
چرا هرچه میدوخت کار تمام نمیشد؟ خسته که شد خم شد روی
صورت آسید مرتضی عرق پشت لبش را با دستمالی پاک کرد چهارقل و وان یکاد خواند و به او
فوت کرد لباس را داخل بقچه سپیدی پیچید و چهارگوشه اش را به هم آورد و در صندوق
گذاشت فتیله چراغ گردسوز را پایین کشید و در رختخواب خزید. خروس خوان بود که آسید
مرتضی بیدار شد سراسیمه بلند شد و نشست باز خواب نگاه به مادر انداخت که مچاله شده
بود زیر لحاف دست به پیشانی دیده بود. کشید. بهتر است بخوابد. دیشب خیلی اذیتش
کردم با این حال و روزش از جا بلند شد. دست به دیوار گرفت چند ثانیه گذشت تا
گوشهایش خالی از صدای زنگ شد و مه از روی اشیا کنار رفت خم شد و پا بر درگاه
گذاشت. به ایوانک آمد. دست به طارمی گرفت آهسته آهسته پایین سرید سر حوض که رسید،
سرش گیج رفت. دسته تلمبه را چسبید صدای زنگ آواری سیاه ستاره های سرخ و زرد و بنفش
و سبز ترکیدن یکایک آنها دور شدن صدای زنگ پاره شدن پردۀ مه تلمبه زد. برای آب
خوابش را تعریف کرد وضو گرفت لرز کرد و به اتاق برگشت. خانم تاج از گرده ای به
گرده ای چرخید نیم خیز شد آسید مرتضی، چرا بلند شدی مادر؟ حالت چطور است پسرم؟
بهترم. خیلی بهترم. رفتی توی حیاط؟ آن هم با سر لخت نمیگویی دوباره می چایی؟ که تب
میآید روی تبت؟! لرزی سراپایش را گرفت مادر حق داشت نباید بی مبالاتی میکرد. قامت
بست اما سرش گیج رفت زانو خم کرد و نمازش را نشسته خواند. بعد از نماز، گوشه سجاده
را تا زد و به رختخواب رفت پس سر به دیوار تکیه داد. تا مادر بلند شود و دست نماز
بگیرد و قامت ببندد تا سماور جوش بیاید و او اسباب چاشت بیاورد همان طور نشسته بود
و از گوشه پرده زل زده بود به بیرون یک دم پلک هایش روی افتاد. معطر خانم وسط حیاط
خانه بود و دور و برش صدها بوته یاس. بوته ها قد کشیده بودند و چقدر گل گلها مثل
ستاره نور میپاشیدند و چه عطرستانی! تکانی خورد. حتماً آفتاب زده بود تمام پیش از
ظهر همان طم هم حاج منیزی به خوردش در جام سماور بالا آورد مـ کنی خوب میشوی این
نزدیک اذان ظهر به رفت و روب و بردار و بگـ بکش.
اما او بی پاسخ چت پاورچین پاورچین از روی سرش روی دیوار
عاقبت هشتی به گوش رسید که ما را قابل دانستید. صدای تقه های عصـ پاهایش را زیر
لحاف بلند شد گوشهایش گرفت و صلوات فرست رنگ رویی ست که برای آسید مرتضی را گرفت
زعفران بدهیدش رنگ خانم تاج کمک کرد دور و برش را جمع کر است