مشخصات کتاب گوشواره های آلبالویی
نام : |
کتاب گوشواره های آلبالویی |
مولف ، نویسنده : |
لعیا اعتمادی |
تصویر گر: کوثر رضایی |
انتشارات، نشر : |
کتاب جمکران |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
180 / رقعی, شمیز |
شابک : |
9789649738239 |
قیمت پشت جلد : |
125,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
97,500 تومان |
|
اوضاع سخت شده بود و هر روز هواپیماهای عراقی چندین بار، شهرمان را بمباران می کردند. چند تا از همسایه هایمان به روستاها و شهرهای دیگر رفته بودند. ساجده هم چند روز پیش با مامان و بابایش رفته بودند روستایشان
یک هفته پیش بود که ساجده آمد مسجد و به من و حمیده گفت که قلب بابایش درد میکند و دکتر گفته است که نباید فکرو خیال بکند. به همین خاطر قرار است بروند روستایشان بعد دو تا راحت الحقومی را که از بقالی بابایش آورده بود به من و حمیده داد. من راحت الحلقومی خیلی دوست داشتم خیلی خیلی زیاد به همین خاطر راحت الحلقومم را گذاشته بودم توی یخچال و هر روز یک ذره از آن را میخوردم تا زود تمام نشود.
موقع خداحافظی با ساجده من گل رز خشک شده لای قرآنم را به او دادم. آقاجان به گل رزم از عطر محمدی خودش زده بود؛ عطری که موقع نماز خواندن به قبایش میزد. گل خشکم همیشه بوی عطر میداد حمیده هم خودکار چهار رنگش را که
برادرش عید بهش داده بود به ساجده داد خودکار چهار رنگ حمیده خیلی قشنگ بود. چون هم سیاه مینوشت هم قرمز هم آبی و هم سبز با خودم قرار گذاشتم دفعه بعدی که دایی از جبهه زنگ بزند و ازم بپرسد که سوغاتی چی دوست دارم تا
برایم بیاورد حتماً میگویم یک خودکار چهار رنگ میخواهم. بعد از رفتن ساجده و بقیه همسایه های محل مسجد هم خلوت شده بود. توی صف نماز جماعت مسجد جز من و حمیده و دو سه تا از خانمهای پیر همسایه کس دیگری نبود حمیده میگفت از زن همسایه شان شنیده که با چشم های خودش دیده که توی صف مردها هم پنج شش نفر بیشتر نبوده اند. درست از چند روز پیش که هواپیماهای عراقی یکی از خانه های کوچه پشتی ما را زدند بیشتر همسایه هایمان از محله رفتند.
یکی از پیرزنهای توی صف نماز جماعت میگفت خانه ای را که هواپیماها زده بودند خدا رو شکر خالی بوده است. چند روز پیش از حمله هوایی صاحبخانه دست زن و بچه هایش را گرفته و برده است روستا از خانه هیچ چیزی باقی نمانده بود جز یک عالم خاک مردهای کوچه مان خاکهای خانه را که تا وسط کوچه آمده بود و جلوی رفت و آمد مردم را گرفته بود با بیل گوشه کوچه جمع کردند. همان شب هم چند تا کامیون آمد و خاکها را برد.