مشخصات کتاب ویرانم کن 1/5
نام : |
کتاب ویرانم کن 1/5 |
او من را انتخاب خواهد کرد |
مولف ، نویسنده : |
طاهره مافی |
مترجم : |
شبنم سعادت |
انتشارات، نشر : |
کتاب مجازی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
80 / رقعی, شمیز |
شابک : |
9786007058275 |
قیمت پشت جلد : |
75,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
56,250 تومان |
|
چطور یادم رفته؟
همان روزی که فرار کرد این دفترچه توی جیبش بود. درست قبل از این که کنت تفنگ را بگذارد روی سرم پیدایش کردم و لابد توی شلوغی و هرج و مرج از دستم افتاده بود متوجه میشوم که تمام مدت دنبال این میگشته ام. دولا می شوم تا آن را بردارم خرده ریزهای شیشه را با دقت و احتیاط از رویش می تکانم دستم می لرزد و قلبم توی گوشهایم ضربان دارد. نمی دانم ممکن است حاوی چه مطالبی باشد عکس یادداشت افکار در هم ریخته و شکل نگرفته میتواند هر چیزی باشد.
دفترچه را توی دستم پشت و رو میچرخانم انگشتهایم سطح زیر و رنگ و رو رفته اش را به خاطر میسپرد جلدش قهوه ای کدر است اما نمی توانم تشخیص بدهم از کهنگی و کثیفی لک شده یا همیشه این رنگی بوده نمیدانم چند وقت این دفتر را داشته از کجا گیرش آورده به عقب سکندری میخورم پشت پاهایم به تختش میخورد. زانوهایم سست و خم میشود و خودم را روی لبه ی تشک نگه میدارم نفس لرزانی میکشم و
چشم هایم را میبندم فیلم دوران آسایشگاهش را دیده بودم اما از اساس به درد نخور بود. روشنایی همیشه کم سو بود؛ پنجره ی کوچک به روشن کردن گوشه های تاریک اتاقش کمک چندانی نمیکرد. اغلب شکلی نامشخص بود؛ سایه ای سیاه که شاید آدم هرگز متوجهش نمیشد دوربین هایمان فقط در شناسایی حرکت خوب عمل میکردند گاهی شاید لحظه ای بخت یار بود و آفتاب با زاویه ای مناسب به او می خورد اما به ندرت حرکت میکرد بیشتر وقتش را روی تختش یا در کنجی تاریک سپری میکرد و خیلی خیلی آرام و بی حرکت مینشست. تقریباً هیچ وقت حرف نمی زد. و وقتی می زد. هرگز کلمه ای بر زبان نمی آورد . فقط عدد می گفت. می شمرد.
او آن جا نشستنش حالتی غریب و غیر واقعی داشت. حتی نمی توانستم صورتش را ببینم نمی توانستم طرح کلی پیکرش را تشخیص دهم. حتی همان موقع هم شیفته ام کرده بود. شیفته ی این که میتوانست این قدر آرام به نظر برسد، در سکوت و سکون ساعت ها یک جا می نشست تکان نمی خورد و همیشه برایم سؤال بود که توی ذهنش در کجا سیر میکند به چه فکر میکند چطور میتواند در دنیای انزوا زندگی کند. بیش از هر چیز دلم میخواست حرف زدنش را بشنوم بی تاب شنیدن صدایش بودم همیشه انتظار داشتم به زبانی حرف بزند که بتوانم بفهمم فکر میکردم با حرفی ساده شروع خواهد کرد. شاید کلامی نامفهوم اما اولین باری که توی دوربین دیدیم دارد حرف می زند نمی توانستم از او چشم بردارم همان جا نشستم میخکوب اعصابم کشیده شده بود دستش را روی دیوار کشید و شمرد. ۴۵۷۲ تماشایش کردم که شمرد. تا ۴۵۷۲ پنج ساعت طول کشید.
فقط بعد متوجه شدم که داشت نفس هایش را می شمرد. پس از آن دیگر نتوانستم فکرش را از سرم بیرون کنم. مدت ها پیش از آن که به پایگاه بیاید تمام هوش و حواسم را معطوف خودش کرده بود. مدام از خودم می پرسیدم یعنی دارد چکار میکند دوباره حرف می زند یا نه اگر بلند بلند نمی شمرد، یعنی دارد توی ذهنش میشمرد؟ اصلاً شده بود با حروف فکر کند؟ با جمله های کامل؟ عصبانی بود؟ غمگین چطور؟ چرا دختری که به من گفته شده بود جانوری دیوانه و دمدمی است این قدر آرام و متین به نظر می رسید؟ کلکی توی کارش بود؟