مشخصات کتاب من عاشق امید شدم
نام : |
کتاب من عاشق امید شدم |
مولف ، نویسنده : |
لان کالی |
مترجم : |
سیمرا بیات |
انتشارات، نشر : |
پیام عدالت |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
448 / رقعی, شمیز |
شابک : |
9786225251458 |
قیمت پشت جلد : |
290,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
232,000 تومان |
|
برخی از افراد درد را روی آستین خود میپوشند. دیگران اجازه میدهند زیر لباس هایشان قرار بگیرد. سقف دردش را آشکارا می پوشد. به شکل خراشهایی در سنگ سفید شدن مانند گچ که همراه با لکه های سیاه دودهایی است که بیرون زده اند.
با چشمانی نیمه باز و بدنی نیمه هشیار نگاه میکنم زانوهایم در گهواره بازوانم خم میشوند پشتم به دیوار روی طاقچه تکیه داده است. به سایه دو کودک که نان و قصه با هم تقسیم میکنند و به آسمان خیره شده اند نگاه میکنم در کنار آنها یک جفت دیگر روی جعبه مقوایی پر از کتاب ایستاده اند و روحشان به فاصله ای قابل لمس رسیده است. دستانم مثل قفل و کلید به هم میرسند. احساس میکنم پوستم به مچ دستم کف دستم به لابه لای دره های انگشتانم و به هر جا که دو خورشیدم در أنها آتش . به پا می کنند سفر می کند.
رقص زردی در باد سایه زمان با باران آن را خاموش می کند. در حالی که ابرها طوفانی به راه می اندازند ساعت شکسته قطرات باران را روی خود می گیرد تا مجبور نباشم به تنهایی گریه کنم. یک قطعه چوبی در روبه روی من را باز گذاشته است. صدای جیر فانتوم نها چیزی است که نشان می دهد قدم هایی با احتیاط راه خود را به سمت بالا گرفته اند.
دوستان من بدون محافظ وارد باران میشوند. و اشک در می گویم: «متأسفم»، باران دهانم جمع می شود. «خیلی متاسفم رؤیاهای آنها در مورد دنیای بیرونی بدون زنجیر و آزاد بیهوده بود؛ و این تقصیر من است. سونی کنار من مینشیند چهارزانو میزند موهای قرمزش به دو طرف صورتش میچسبد. همه چیز ما میتواند منتظر بماند جایی نمیرود، او می گوید. «تو همین الان به ما نیاز داری او مانند گربه یا بچه هایش با پشتکار مرا آرام می کند. کفش کتانی سفید کثیفش کنار کفش من است باران توریهای کفشش را خیس میکند و به لکهای کف پاشنه اش میرسد به ما بگو چه مشکلی داری سامی من فکر میکنم تو را از دست خواهم داد تو را از دست خواهم داد و حتی اگر همیشه هم این را میدانستم باز هم مواجه شدن با آن دردناک است. خیلی درد دارد که احساس میکنم از درون به بیرون خورده شده ام سی می گوید ما از تو ناراحت نیستیم او طوری زانو میزند که انگار من همین یک سال پیش افتاده ام به سینه ام میکوبم دست او دست سونی را روی آرنج من می پوشاند فقط به ما بگو چه اتفاقی افتاده هق هق میکنم تو همیشه میگفتی دزدی میکنی تا ثابت کنی هنوز انسانی بیماریهایت مال تو نیست گفتی قرار آخرین قسمت دزدی بود. فکر می کردم اشکالی ندارد چون آزاد میشوی و این تمام چیزی است که همیشه میخواستی اما»