مشخصات کتاب مثل ابراهیم
نام : |
کتاب مثل ابراهیم |
زندگی نامه و خاطرات جانباز مدافع حرم علی خاوری |
مولف ، نویسنده : |
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی |
انتشارات، نشر : |
شهید ابراهیم هادی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
240 / پالتویی, شمیز |
شابک : |
9786227169768 |
قیمت پشت جلد : |
75,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
56,250 تومان |
|
تازه از کربلا برگشته بودم علی یک پلاکارد برای من نوشته بود و قبل از این که من بیایم آن را روی دیوار منزل مان نصب کرده بود. بعد از مراسم استقبال آمد سراغم در آن شلوغی صدایم زد و گفت: مرتضی آن بنر خوش آمد رو من نصب کردم، نصف پارچه روی دیوار همسایه افتاده من چند تا میخ به دیوار همسایه زدم. لطف کن حتماً ازشون حلالیت بگیر» گفتم: «علی جان این که نیاز به گفتن نداره، اما حالا که شما میگی به روی چشم. با اکراه به سمت منزل همسایه رفتم و موضوع را مطرح کردم بنده خدا خیلی تشکر کرد و گفت: «چند تا میخ نیاز به این حرف ها نداره.
گفتم: «چی بگم اصرار د دوستم بود که اومدم و گفتم. بارها می گفت: در شب عاشورا امام حسین الا به یارانشان فرمودند فردا همه ی ما شهید خواهیم شد هر کس بدهکار است من راضی نیستم در لشکر من باشد. پیام این صحبت امام اینه که پرداخت بدهی - و حق الناس از حمایت امام حسین الا بالاتره». این روایت عجیب است همان شب حضرت فرمودند: خداوند یارانی بهتر از شما خلق نکرده، بهترین انسانهای هستی آمده اند جانشان را فدا کنند اما در عین حال امام فرمودند: اگر بدهکارید بروید بدهی تان را پرداخت کنید!
چند هفته تا ایام فاطمیه مانده بود؛ علی برای مراسمات فاطمیه برنامه ریزی داشت و یکی از برنامه ها این بود که برای نمایشگاه حضرت زهرا و نخل گرفتند از بچگی برای فاطمیه زحمت می کشید. آن زمان سنشان کم بود و درآمدی نداشتند و به همین خاطر برای ایستگاه صلواتی پولشان کم بود. با پیشنهاد علی رفتند قم و تعدادی پرچم خریدند پرچم ها را در نماز جمعه به قمیت خوبی فروختند و هزینه ی ایستگاه صلواتی را فراهم کردند. با هم رفته بودیم قم؛ علی مزار شهید مدافع حرم مهدی ایمانی را پیدا کرد. خیلی حال عجیبی داشت تقریباً نیم ساعت فقط گریه می کرد. این قدر اشکهایش زیاد بود که روی سینه اش خیس شده بود. روی مزار یک دفتر یاداشت گذاشته بودند علی در یکی از برگه ها نوشت به امید روزی که من هم شهید بشم، علی خاوری ۱۹۷/۲/۵. مثل همیشه که از تمام لحظات علی عکس می گرفتم سریع از آن برگه عکس انداختم و هنوز آن عکس را دارم. هر موقع شعری درباره ی حضرت زینب یا امام حسین الله پیدا می کردم برایش می فرستادم وقتی خوشش می آمد بلافاصله زنگ میزد و تشکر می کرد. اکثراً زنگ که می زد صدایش را ضبط می کردم.