مشخصات کتاب قلب جنگجوی خورشید
نام : |
کتاب قلب جنگجوی خورشید |
جلد دوم دختر مهتاب |
مولف ، نویسنده : |
سولین تن |
مترجم : |
پگاه خدادی |
انتشارات، نشر : |
کتاب مجازی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
532 / رقعی, سلفون |
شابک : |
9786229385869 |
قیمت پشت جلد : |
310,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
232,500 تومان |
|
پرده های نازک دور تخت را کشیدم و روی تشک نرم و راحت ولو شدم. از خستگی نا نداشتم با این حال خواب به چشمم نمی آمد، چون همین که چشم هایم را میبستم دردی در سینه ام می پیچید. رشته های تزیینی مهره هایی که از درگاه اتاق آویزان بودند در نسیم با صدای جیرینگ جیرینگ ملایمی تکان میخوردند چطور در چنین عمقی از دریا باد جریان داشت؟ شاید یک جور افسون بود مثل مرجانهای درخشان که اتاق را روشن کرده بودند، یا ماسه های روی زمین که برق میزدند، طوری که انگار نور خورشید بر آنها می تابید.
آخر سر بلند شدم و به اتاق مادرم در انتهای راهرو رفتم. مادرم لباسهای تمیزی را که ندیمه ها به او داده بودند پوشیده بود. پارچه زربفت ردایش رنگ سفید بود که مادرم اغلب میپوشید با این تفاوت که از ردای رنگی زیرین و آویزهای ابریشمی دور کمرش خبری نبود. مادرم مثل زمستان به رنگ برف و یخ بود؛ ماه بود که به عزا نشسته بود.
تو هم خوابت نمیبره؟
مادرم بر خود لرزید. با این وضعیت امکان نداره امشب خوابم بیره راست میگفت کابوسهای زیادی احاطه مان کرده بودند.
شت میز نشستیم سطح آن را با پوسته های تخت صدف که شبیه پولک ماهی بود آراسته بودند. بشقابهای کوچکی از غذا روی میز چیده بودند. تارتهای گرد با کرم زرد کلوچه های عسلی که تکه های خرد شده بادام در آنها به چشم می خورد و قرصهای گوشت شیرین با اینکه گرسنه بودم
بوی غلیظ غذاها باعث شد دل پیچه بگیرم.
مادرم فوری چای را برداشت، ولی چون دست هایش می لرزیدند، مایع کهربایی رنگ روی میز پاشید.
نوری را آهسته از او گرفتم و گفتم: «مادر، قوری رو بده به من.» و در فنجان هایمان چای ریختم به خاطر کار در ارتش یاد گرفته بودم که حتی در زمان ضعف هم تظاهر به قوی بودن کنم و دست زخم خورده ام را ثابت نگه دارم.
ضربه ای به در اتاق خورد و شوشیانو درهای کشویی را از دو طرف باز کرد. ونژی که پشت سرش بود سرش را خم کرد تا به مهره های آویخته از درگاه نخورد.
از دیدنش جا خوردم هر چند ونژی عادت داشت در زمانهایی که هیچ انتظارش را نداشتم ظاهر شود پرسیدم تو اینجا چی کار میکنی؟ شوشیائو با پوزخندی گفت اشتباه شد اومده بود تو رو پیدا کنه که به جاش من رو پیدا کرد.
ونژی لبخند طعنه آمیزی زد از» یکی از ندیمه ها خواستم اتاق دختر آتشین مزاج رو نشونم بده همونی که انگار میخواد با کوچکترین اتفاقی به آدم حمله کنه.
به او چشم غره رفتم و گفتم بعضیها حقشونه این جوری باهاشون رفتار بشه. هر چند در واقع از هر چیزی که باعث میشد از این احساس درد رها شوم استقبال میکردم چه جوری اومدی داخل ؟
ویژی آویزی را که به شالش انداخته بود، نشانم داد: مروارید سیاهی که از یک بند ابریشمین ارغوانی آویخته بود.
ملکه سولی و این رو داد تا پیام رسان هامون بتونن وارد اینجا بشن.