مشخصات کتاب شمعون جنی
نام : |
کتاب شمعون جنی |
مولف ، نویسنده : |
محمدرضا حدادپور جهرمی |
انتشارات، نشر : |
حداد |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
172 / رقعی, شمیز |
شابک : |
9786229081662 |
قیمت پشت جلد : |
230,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
177,100 تومان |
|
کتاب, شمعون جنی, محمدرضا حدادپور جهرمی, حداد
محمد از وقتی سلام کرد و سوار ماشین آن راننده تپل و مسن شد تا وقتی که پیاده شد شاید به دو ساعت نکشید و دید راننده جلوی در خانه اش توقف کرده و منتظر است او تشکر کند و لقمه را بهش بدهد و در ماشین را باز کند و با یک خداحافظی از او جدا شود.
خیلی تعجب کرد چون حتی آدرس خانه اش را که در نزدیکی های حرم سید الکریم در شهرری بود به او نداده بود از پس فکرش مشغول بود و زیر لب ذکر می گفت، حتی متوجه مسیر و زمان نشده بود لقمه را درآورد و تشکر و خدا حافظی کرد و رفت.
کلید را که انداخت و در را که باز کرد حتی منتظر آسانسور نشد و پله ها را دو تایکی طی کرد تا به خانه اش رسید در را باز کرد خانمش وقتی او را دید خیلی تعجب کرد.
چه عجب!
اسلام، عزیز دلم خوبی؟»
جلوتر رفت و همان طور که خانمش کنار دخترش نشسته بود سرش را گرفت و دو سه تا بوسه به صورت و پیشانی اش نشاند از قرمزی چشم و اطراف پلک خانمش مشخص بود که گریه کرده و اعصابش چندان تعریفی ندارد بچه ها که در اتاق بودند
تا صدای باز شدن در را شنیدند بیرون آمدند و وقتی چشمشان به بابا خورد پریدند در بغلش و همدیگر را بوسیدند. محمد این بچه خیلی تب داره هر کاری میکنم تبش پایین نمی آد. نمی دونم چی کار کنم. محمد پیراهنش را آورد و گفت: اصلا نگران نباش! الان درستش میکنم شما فقط بلند شو یه کم آب بیار تا پاشویه ش کنیم. خانمش هنوز از سر جایش بلند نشده بود که محمد دستش را انداخت زیر
بدن دخترش و از سر جا با یک حرکت بلندش کرد و چسباندش به سینه و شکم. خانمش همان طور که داشت تشت را پر از آب میکرد چشم از محمد بر نمی داشت و میخواست ببیند او می خواهد چه کار کند دید که محمد شروع کرد و جلوی او و بچه ها آرام آرام دعایی را خواند.
محمد همان طور که قدم میزد متوجه داغی بیش از حد تن دخترش شد، اما تلاش کرد از تمرکز و توجهش به دعا کم نشود و دعا را دقیق از روی گوشی همراهش می خواند و قدم می زد.
خانمش وقتی تشت را آورد کم کم دعای محمد هم تمام شد. دخترش را خواباند روی تشکش و یک بوس از لپهای او چید و به خانمش گفت: «شما پاشویه رو شروع کن خیلی آروم و کم کم نباید بدش بیاد کم کم دستت رو که خیسه از مچ پاهاش به طرف ساق پاهاش هم ببری بد نیست اما مهمترین جا همون کف پاهاش و نوک انگشت هاشه خانمش همین کارها را کرد. همان طور که خانمش مشغول بود، محمد به آرامی از بچه ها پرسید: «شام چی خورده این شکموها ؟ پسر بزرگ ترش گفت: لوبیا پلو با سالاد شیرازی
محمد جواب داد: نوش جان خوشمزه شده بود؟
پسر کوچک ترش جواب داد خیلی اما مامان نذاشت نوشابه بخوریم محمد چشم غره ای به او رفت و جوری که جلوی خانمش شر نشود به پسرانش گفت: «مامان خیلی هم کار خوبی کرده چه معنی داره که هر شب نوشابه بخورین؟
مامان هر چی بگه راست میگه. که خانمش متوجه شد و با همان حالت انقباضی که در چهره و روحیه اش داشت گفت: لازم نکرده از من طرف داری کنی وایسا بالاسرشون و یادشون بده که چی
خوبه و چی بده ! محمد دید که نه خیرا آن کوه آتشفشان هر لحظه استعداد کن فیکون کردن یک محله را دارد، چه برسد به خانه هفتاد متری و محقر اوا با حرکت چشم به دو تا پسرش فهماند که پاشین برین تا شر نشده پاشین برین بلکه خودم بتونم درستش کنم
این ها را نگفت اما پسرانش همین معنی را از آن چشم و ابرو فهمیدند و رفتند. وقتی رفتند تشت را کنار گذاشت و به خانمش اشاره کرد تا کنارش بنشیند. بیچاره محمدا کلاً بیچاره مردها به قرآن در چنین لحظاتی هر عمل و عکس العملی نشان دهند، مانند جابه جایی سیم قرمز و آبی در چک و خنثی سازی بمب است.