مشخصات کتاب سنگ کاغذ قیچی
نام : |
کتاب سنگ کاغذ قیچی |
مولف ، نویسنده : |
آلیس فینی |
مترجم : |
سونیا سینگ |
انتشارات، نشر : |
کتاب مجازی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
331 / رقعی, شمیز |
شابک : |
9786229801093 |
قیمت پشت جلد : |
165,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
123,750 تومان |
|
آملیا
یک بار دیگر صدا را از طبقه پایین کلیسا میشنوم و مطمئن میشوم که خیالاتی نشده ام.
دستم را به سمت کلید برق میبرم؛ ولی کار نمی کند. یا برق دوباره رفته است - که با وجود ژنراتور عجیب است - یا چیزی باعث قطع برق شده است. سعی میکنم جلوی قوه تخیلم را بگیرم تا شرایط را از آنچه هست ترسناک تر نکند. با خودم میگویم حتماً توضیح منطقی ای وجود دارد؛ ولی بعد بدون شک صدای پای قدمهایی را روی پله های چوبی میشنوم.
نفسم را حبس و گوشهایم را تیزتر میکنم ولی بعد یک بار دیگر صدای چوبهای خشک به گوشم میرسد صدای قدم ها نزدیک تر و نزدیک تر می شود. وقتی قدم ها دقیقاً به پشت در اتاق خواب می رسند، مجبور میشوم جلوی دهانم را با دست بگیرم تا جیغ نکشم میخواهم آدام را بیدار کنم؛ ولی از ترس یخ زده ام.
وقتی صدای چرخش دستگیره در را میشنوم و سعی میکنم از هر چیزی که پشت در است دور شوم عملاً از تخت پایین می افتم. آرزو میکنم که ای کاش چیزی بیشتر از یک لباس خواب نازک پوشیده بودم. کورکورانه دستم را به مبلمان نا آشنای اتاق میگیرم و سعی میکنم در نهایت سرعت و سکوت به سمت حمام بروم؛ چون تقریباً مطمئنم در آنجا قفل می شود. به محض اینکه چیزی را که میخواهم پیدا میکنم در را پشت سرم میبندم و خودم را پنهان میکنم چراغ اینجا هم روشن نمی شود؛ ولی شاید همین چیز خوبی باشد.
صدای باز شدن در اتاق و قدم هایی ترسناک را میشنوم چند بار به امید اینکه چشمم به تاریکی عادت کند پلک میزنم، بعد همان طور که صدای قدمها نزدیک تر میشود نفسم را حبس میکنم و چند قدم عقب تر میروم متوجه میشوم تمام این مدت حلقه ام را در انگشتم می چرخانده ام - کاری که فقط وقتی به شدت مضطرب میشوم انجام میدهم .. حلقه که زمانی متعلق به مادر آدام بوده است دیگر از انگشتم بیرون نمی آید و در حال تنگ شدن است. قفسه سینه ام هم سنگین شده است و قلبم به شدت و با صدایی بلند می تپد آن قدر که میترسم هر کس پشت آن در است، صدای قلبم را بشنود. دستگیره به آرامی میچرخد وقتی متوجه میشوند که در قفل است دستگیره را دوباره میچرخانند؛ این بار با شدتی بیشتر احساس میکنم در فیلم درخشش هستم ولی تنها پنجره این اتاق شیشه ای رنگی دارد و حتی اگر هم باز میشد من هرگز نمیتوانستم از میان آن رد شوم و سقوط از آن ارتفاع قطعاً مرا میکشت به دنبال یک اسلحه می گردم؛ هر چیزی که بتوانم با آن از خودم دفاع کنم ولی تیغ ژیلت و نوس آسایش خیال زیادی به من نمی دهد. با این حال آن را جلوی خودم نگه میدارم و به دیوار پشت سرم می چسبم کاشیهای پشت کمرم یخ هستند.
برای چند ثانیه ای سکوت همه جا را در بر می گیرد. بعد سکوت به وسیله مشتی که بر در کوبیده میشود در هم شکسته می شود. آن قدر ترسیده ام که گریه ام گرفته است و اشک از گونه هایم جاری میشود.
آملیا اونجایی؟ حالت خوبه؟
صدای شوهرم هم گیجم میکند و هم برایم آرامش بخش است. «آدام! تویی؟»