از شغلی که دست و پایش را ببندد خوشش نمی آمد. شغلش آزاد
بود و دست او را برای حضور در خانواده و فعالیتهای فرهنگی باز میگذاشت هرچند که
رکود اقتصادی بعد از فتنه خسارت هایی به جا گذاشت اما او زندگی اش را آن طور که
میخواست پیش میبرد تحمیل شرایط نه تنها او را از روشی که در پیش گرفته بود بازنمی
داشت بلکه انگیزه اش را تقویت میکرد از همه ظرفیت خود استفاده کند تا هرچه بیشتر
بر دنیای پیرامونیاش تأثیر بگذارد فعال شدن این ظرفیت در مصطفی یعنی تبدیل پاتوق
معتادها به حسینیه و استخر به پاتوق فعالیت فرهنگی.
۱۸۷. تو دیگه آخرشی
خانم ابراهیم پور
بعـد از اینکه فاطمـه به دنیا آمد، تحصیلات حـوزوی را کنار گذاشتم. فاطمه
بزرگ تـر شـد، تب وتـاب فـتنـه هـم دیگر خوابیده بـود. مصطفـى مـدام تأکید
می کرد که باید در دانشگاه يـا حـوزه ادامه تحصيـل بـدهـم. یک بار گفت:
«دانشگاه آزاد بـدون کنکور دانشجو می گیره، بـرو ادامه تحصیل بـده.» بهش
گفتم: «تو دیگه آخرشی! بعضی از مـردا اجـازه نمی دن که خانمشون درس
بخونه، ولی تو به اصرار می خوای منو دانشگاه بفرستی. اصلا از محیط دانشگاه
آزاد خبـر داری؟» جـواب داد: «از محیط دانشگاه خبـر دارم، ولی از تو هم خبر
دارم و می دونـم کـه میتونی توی این محیط باشی.» می دانست که به رشـته
تجربی علاقه دارم، بـرای همین همیشه می گفت: «تو دکتـر خودمی.»