مشخصات کتاب داستان های یه قول دوقل 2 جلدی
نام : |
کتاب داستان های یه قول دوقل 2 جلدی |
مولف ، نویسنده : |
طاهره ایبد |
تصویرگر: محمدحسین صلواتیان |
انتشارات، نشر : |
آستان قدس رضوی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
384 / وزیری, شمیز |
شابک : |
9789640213452 |
قیمت پشت جلد : |
210,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
157,500 تومان |
|
دو قلوهای قرمزی
مامانی یک لباس خوشگل که کلاه داشت تن من کرد. یکی دیگر هم مثل مثل همان کرد تن محمد حسین من به محمد حسین گفتم: «آخ جون میخواهیم بریم ددر.»
محمد حسین گفت: از کجا میدونی مامانی که نگفت .. ولی ما هیچ جا نرفتیم. مامانی ما را نشاند کف اتاق . کف اتاق سفره پهن کرده بود و چند تا ظرف گذاشته بود روی آن گل هم بود، سبزی هم بود. توی ظرف ها یک چیزهایی بود. یکی از ظرف ها که از همه بزرگ تر بود. مثل شیشه شیر من و محمد حسین تویش معلوم بود. توی آن دو تا چیز بود. شاید اسباب بازی بودند. ولی آنها هی تکان می خوردند و هی این طرف و آن طرف می رفتند. دو تایی شان هم قرمز بودند و مثل من و محمد حسین شکل شکل هم بودند. آن قدر خوشگل راه می رفتند. پا نداشتند، مثل من و محمد حسین سینه خیز می رفتند ، نه ، مثل آن موقعی که توی شکم مامانی بودیم، وول می خوردند. من چهار دست و پا رفتم جلو تا با آنها بازی کنم. توی آن ظرف آب بود و آن دو قلوهای بیچاره را انداخته بودند توی آن تا حمام کنند. شاید مثل وقتی که مامانی ما را میبرد حمام و سرمان را می گرفت زیر آب آنها داشتند خفه می شدند. این محمد حسین هم اصلا حواسش به این چیزها نبود، آمده بود وسط سفره و انگشت هایش را میکرد توی یکی از ظرف ها و یک چیزهایی به دستش می چسبید، آن وقت آنها را می خورد. به صورت و لباسش هم مالیده بود.
به محمد حسین گفتم: محمد حسین این دو قلوها رو نگاه کن.» محمد حسین یک نگاهی به من کرد و بعد دوباره دستش را کرد توی ظرف گفتم: «تو خیلی شکمویی!»
محمد حسین گفت: «خیلی خوبه! به تو نمیدم.»
بعد چهار انگشتش را کرد توی دهنش من رفتم جلوتر میخواستم آن دو قلو قرمزی ها را در بیاورم و با آنها بازی کنم. دستم را کردم توی آب یکی از آنها خورد به دستم یک جوری شدم، همه بدنم لرزید. ترسیدم، تندی دستم را کشیدم خواستم گریه کنم، ولی نکردم، چون آن وقت مامانی و بابایی میفهمیدند و می آمدند ما را می گرفتند. مامانی توی آشپزخانه بود و بابایی هم کاغذهایی را که عکس داشت ریخته بود دور و برش و با آنها ور می رفت.
یکدفعه مامانی محمد حسین را دید و به بابایی گفت: ۱. تو حواست نیست، محمد حسین داره سمنوها را میخوره وای دست و صورت و لباسش رو ببین .»
بابایی دوید و محمد حسین را از پشت بغل کرد. محمد حسین جیغ زد و هی دست و پایش را تکان داد. می خواست باز هم از آن چیزها بخورد. مامانی گفت : «خدا کنه مریض نشه. ببر دست و صورتش رو بشور تا منم براش لباس بیارم.» مامانی رفت توی اتاق ما بابایی هم محمد حسین را زد زیر بغل و رفت توی دستشویی محمد حسین ساکت شد. آنها که رفتند، من هم رفتم سر آن ظرف و از بالای آن به دو قلو قرمزی ها نگاه کردم . باید آنها را در می آوردم. دستم را یواش کردم توی آب. یک کمی ترسیدم و تندی دستم را کشیدم و دوباره دستم را بردم توی آب و هی انگشتهایم را کشیدم و دوباره دستم را بردم توی آب و هی انگشت هایم را باز و بسته کردم قرمزیها فرار میکردند. یکدفعه ظرف کج شد و همه آبها ریخت توی سفره و آن دو تا قرمزی ها هم افتادند توی سفره مامانی که آمد. جیغ زد: «ای وای خدا مرگم بده تنگ ماهی ها رو انداخته، الان ماهی ها می میرن . من ترسیدم زدم زیر گریه مامانی دوید توی آشپزخانه و یک ظرف دیگر آب کرد و آبش را ریخت توی ظرف ماهی ها و دوقلوها را برداشت و دوباره انداخت توی آب من بیشتر گریه کردم. محمد حسین هم زد زیر گریه مامانی گفت: وای از دست این دو تا یه دقیقه ولشون میکنی خرابکاری میکنن .»
من از دعوای مامانی خیلی ناراحت شدم راست راستکی گریه کردم مامانی گفت: سفره خیس خیس شده چند دقیقه دیگه هم سال تحویل می شه ..
بعد تندتند چیزهای توی سفره را برداشت و سفره را جمع کرد و یک سفره دیگر انداخت.
بابایی آمد و گفت: «له دقیقه دیگه سال تحویل میشه.»
مامانی گفت: «این فضوله : اون شکمو .»
من با گریه به بابایی نگاه کردم. مامانی نباید این حرف را به من می زد.