مشخصات کتاب خریدن لنین
نام : |
کتاب خریدن لنین |
مجموعه داستان |
مولف ، نویسنده : |
توبیاس ولف |
فرانک کانری |
مترجم : |
امیرمهدی حقیقت |
انتشارات، نشر : |
ماهی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
176 / رقعی شومیز |
شابک : |
9789647948494 |
قیمت پشت جلد : |
120,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
102,000 تومان |
|
کتاب خریدن لنین, توبیاس ولف, امیرمهدی حقیقت, ماهی
برشی از کتاب:
رستگاری
پدرش ماند.
روزهای طولانی کار کرد دوباره سررشته ی کارها را به دست گرفت؛ گیریم که گهگاه
سیگار میکشید شبها در اتاقش قدم می زد، یا سوار موتورش می شد و یکی دو ساعت غیبش
میزد به ندرت هم لبخند میزد. با این حال، به یک ماه نکشید که باز برای مدرسه ها و
کلیساها و خانه ی روستا شعر خواند و گاهی یکشنبه صبح ها از پشت کرسی خطابه کتاب
مقدس قرائت کرد. جک شق و رق می نشست دستها روی صورت و عمیقاً خجالت زده از شعرها و
تلاوت کتاب مقدس چشمهای پدرش دیگر برق نمیزد دیگر ادای هنر پیشه ها را نداشت. حتی
در حرکات و سکناتش هم متواضع شده بود و نرم به نرمی سبزه ها. با وجود این، اشک جک
هاتورن راه میافتاد - هیچکس نمی توانست انکار کند که پدرش هنوز اثر گذار است و پل
آینده و این نیز بگذرد را با دقت میخواند، مبادا صداش پایین بیفتد یا کم بیاورد جک
هم مضمون شعرها را حقیر می شمرد، هم زل زدن پدرش را به مستمعان و مخاطب قرار دادن
تک تک آنها را ـ انگار هرکدامشان زنی تازه باشند و پدرش بره ای زجر کشیده میان بره
های دیگر و هم نگاه خندان فیبی و مادرش با سرهای بالا گرفته را که در نهان گریه
بود گاهی وقت ها پدرش شعری را می خواند که خود جک در دورانی که میخواست شعر بگوید،
نوشته بود؛ چند بیت بند تنبانی خنده دار یا قطعه ای احساساتی درباره ی پسری بالای
تپه با اینکه این کار برای تحسین چک بود ولی قلب جک از خشم لبریز می شد؛ با این
حال سکوت می کرد و از همیشه بیشتر در لاک خودش فرومی رفت. شبها به انبار غارمانند
علوفه خشک میرفت یا به ،باغستان و با شیپور فرانسوی تمرین میکرد به خودش میگفت یکی
از همین روزهاست که بیدار بشوند و ببینند که پدرش رفته است.
حالا روز به
روز بیشتر به شیپور پناه میبرد تا از محبت روزافزون این آدمها فرار کند. آنها که
دور و برش بودند آن قدر حواس جمع بودند که بفهمند چه اتفاقی دارد می افتد - پدر و
مادرش و فیبی ،عموها زن عموها، عموزاده ها و عمه زاده ها و دوستان مادرش که یکی دو
تا هم نبودند ولی کاری از دستشان بر نمی آمد. مادرش اغلب میگفت همه ی دنیاش
شیپورشه لبخند میزد ولی دستهاش را به هم قلاب می کرد. طولی نکشید که در ارکستر شهر
با تاویا شیپور نواز سوم شد...