مشخصات کتاب خاک سپاری دوم بانوی مرگ
نام : |
کتاب خاک سپاری دوم بانوی مرگ |
مولف ، نویسنده : |
نیما اکبرخانی |
انتشارات، نشر : |
انقلاب اسلامی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
280 / رقعی, شمیز |
شابک : |
9786225503540 |
قیمت پشت جلد : |
185,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
148,000 تومان |
|
مجتبی در دل شب نرم و بی صدا درست عین گربه راه میرفت. سلاح نداشت. گونی بزرگی به دوش گرفته بود و سرمای هوا اشک را روی صورتش بسرعت تبدیل به یخ میکرد با خودش فکر کرد که چه شد که به اینجا رسید و خیلی سریع به یاد آورد. همه چیز بعد از عباس محمدی تغییر کرد؛ وقتی از آن گردان شکار تانک فقط خودش زنده برگشت. شد تنها بازماندهی گردان پرافتخار قاتل تانک و هیچ کس هم در نظر نگرفت و به یاد نیاورد که آن گردان وقتی عازم آخرین عملیاتش شد فقط دو نفر نیرو داشت. به قول بچه های یگان جدید مجتبی میثمی دیگر به درد نمی خورد. میگفتند مجتبی سوخته شده معنی اش ساده بود. بین خودشان به کسی میگفتند که یک جایی و یک وقتی بدجوری ترسیده و همه ی شجاعتش رفته حالا اینکه شجاعتش کجا رفته اصلاً موضوع بحث نبود. مهم همان سوخته شدن بود. البته سوخته تعبیر بدی نبود. شیطان وزن سنگینی دارد و وقتی بنشیند روی شانه های آدم، آدمیزاد هم ضعیف است و فرو میرود توی زمین شاید هم زمین زیادی نرم است کسی چه میداند؟ انگار که آدم را تا زانو بکنند داخل سیمان و وقت بدهند تا خشک بشود. دیگر مگر میشود بیرون آمد آدم سوخته هم همین است. شيطان، عین میخ کوبیده اش داخل زمین. این برای خیلی از آدمهای شجاعی که از اقبال بدشان گیر جاهای خیلی بد جنگ می افتند پیش می آید و صدالبته این را نیز همه میدانند که اکثریت آدمیزاد اصلا به جبهه نمیرسند و شیطان بدون نیاز به جاهای بدجور جنگ همان داخل خانه لای لحاف و تشک توی بغل ،پدر، مادر با همسر یا با نگاه خیره و معصومانه ی اولادشان یا حتی خیلی ساده تر با ماشین و خانه و این جور مزخرفات میسوزاندشان و میشوند سوخته همه در یگان اینها را میگفتند و قبول داشتند که باز گلی به گوشه ی جمال آنی که تا اینجا می آید و میرود غرب سوسنگرد تانک میزند و گردان گردان بعثی را پس میفرستد و بعد میسوزد. اینها راجع به مجتبی میثمی کلماتی تحقیر آمیز یا حاوی توهین نبود صرفاً بیان واقعیتهای موجود به زبان نخراشیده و زمخت رزمنده های داخل جنگ در نیروی انسانی یگانی بود که میشد یگان جدید مجتبی میثمی از روز انتقال به واحد جدید یعنی یک ماه و هفت روز پس از آن شبی که با عباس محمدی به جان تانکهای عراقی افتادند یعنی یک مرخصی قبل تر یعنی سی روز دست پخت مادر را خوردن یعنی کلی گریه برای یک فرمانده شجاع داشت زیر وزن سه چیز له میشد. اول یاد خنده های دم آخر عباس محمدی بود پیش از آنکه متوجه شود که او بالای سرش رسیده است معلوم نبود داشت به چه چیزی میخندید و پس از دیدن او هم خنده را ناشیانه پنهان کرده بود. انگار جمعی خودمانی بود و مجتبی هم نامحرمی که بی اجازه ورود کرده و باید آن خنده و حرفهای خودی به خودی را درز گرفت و دیگر ادامه نداد. دوم حرف آخر عباس محمدی فرمانده شجاعش بود. مردی که پیش از شروع نبرد و شیرآسا تکبیر گفتنش جلوی آن همه تانک جایش را به زور و اصرار با او عوض کرده بود و وقتی اعتراض مجتبی را شنید حرفی بسیار ساده زده بود که مجتبی حالا میفهمید که نمیفهمدش.
بخشی از کتاب
از صبح همه چیز بر وفق مراد راشل و ماموریتش پیش رفته بود.
بار اولش نبود. مطمئن بود که بزودی بازهم تشویق خواهد شد.
آمار موفقیت در شکار صددرصدی اش همچنان حفظ میشود و او به عنوان جواهر درخشان روی تاج موساد همچنان تمیز و دست نخورده باقی خواهد ماند.
زیر لب زمزمه کرد: بانوی مرگ لقبی بود که همکارانش بر او البته در خفا گذاشته بودند و خبرش هم به خودش رسیده بود. همیشه طوری وانمود کرده بود که ازآن بی خبر است ولی ته دلش دوستش داشت و از شنیدنش لذت می برد.
برشی از کتاب
داستان انسان است در کوران سختیها. داستان جمعی از دوستان که دوشادوش هم به خط شدند و صفی ساختند محکم، استوار و پابرجا. داستان سه نسل است از ایرانیهای رزمنده در نبردی طولانی.جنگی که به اندازه عمر سه نسل طول کشیده و همچنان برقرار است.
خاکسپاری دوم بانوی مرگ داستان نوجوانانیست که روزگاری نه چندان دور در سرزمین خودشان مقابل دشمن غدّار، قد کشیدند و تا چهار دهه بعد نیز به پایداری ادامه دادند. داستان نوجوانانی ست که مقاومت خویش را از غرب سوسنگرد شروع کردند و دشمن را تا شرق مدیترانه عقب زدند و برای این هدف صد البته هزینههای بسیار گزافی دادند.