مشخصات کتاب تاج نفرین شده
نام : |
کتاب تاج نفرین شده |
جلد دوم کتاب تاج دوقلو ها |
مولف ، نویسنده : |
کاترین دویل, کاترین وبر |
مترجم : |
پگاه خدادی |
انتشارات، نشر : |
کتاب مجازی |
تعداد صفحات / سایز و مدل : |
480 / رقعی, جلد سخت |
شابک : |
9786229385890 |
قیمت پشت جلد : |
330,000 تومان |
قیمت با تخفیف : |
244,200 تومان |
|
رز در برج غربی کاخ آنادان ایستاده و به خون گلنا که کف اتاق پخش شده بود نگاه می کرد. ساحره پیش گو مرده بود، ولی صورتهایی از داخل خون به او نگاه می کردند. نه، صورت نبودند، یک نقاشی بود. رز خم شد و نقاشی را برداشت خون را با آستین از آن پاک کرد. نقاشی اجداد ساحره اش، اور تا و اوناگ بود چشمهای سبز زمردی شان درست شبیه چشم های او و رن بود فقط نگاه اوناگ خشمگین و انتقام جو به نظر می رسید. رز نوک انگشتش را روی شیشه نقاشی کشید و شیشه ترک خورد. صدای خودش را شنید که گفت: ما مثل شما نیستیم. من و رن فرق داریم. صدای غرغر کف پوش چوبی از پشت سرش به گوش رسید رز برگشت و در تاریکی خواهرش را دید دیوارهای اطرافش تنگتر میشدند و اتاق کوچکتر می شد. برج غربی مثل تخم مرغ در حال شکستن بود و ابرهای طوفانی بالای سرشان در هم میپیچیدند یک قطره باران روی صورت رن افتاد و به خون تبدیل شد.
رز با تردید پرسید: «رن، حالت خوبه؟
رن به سمت او هجوم آورد هلش داد و از بالای برج که در هم میشکست پرتش کرد طرف زمین رز در حال سقوط جیغ کشید و جیغ کشید. جهان در اطرافش میچرخید و محوطه کاخ آنادان به او نزدیک و نزدیک تر میشد. تاریکی ذهنش را پر کرد و از اعماق آن صدایی آشنا به گوش رسید که میگفت: یخ رو بشکن تا نفرین بشکنه....
ملکه خانم، بیدار شو.
رز یک دفعه از خواب پرید و توی تخت نشست پیشانی اش محکم به چیزی خورد و صدای آخ به گوش رسید وقتی چشم هایش را باز کرد و در نور صبحگاهی پلک هایش را به هم زد، متوجه شد که با سر به بینی کای ضربه زده است. شن که چکمه هایش را میپوشید به کای که بینی اش را گرفته بود نگاه کرد و با خنده گفت: به همین راحتی دخلت اومد؟ خیر سرت ساحر جنگجویی بهت که گفتم بیدارش نکن رز پیشانی اش را مالید و سعی کرد کابوس هولناکش را فراموش کند با اخم
از شن و کای پرسید شما دو تا چند وقته بیدارین؟
کای با صدایی تو دماغی گفت: خیلی وقته از وقتی گرگ لعنتی شروع کرد به جویدن موهام دیگه خوابم نبرد نگاه تندی به السکه انداخت که حالا پشت در خوابیده بود و ادامه داد: «ولی» به نفر که اسمش رو نمیبرم اصرار کرد بذاریم تو بخوابی.»
رز با عجله از تختخواب بیرون آمد. «چی؟ ساعت چنده؟»
شن در حالی که سربند چرمی اش را به موهایش میبست گفت: «تازه به ساعت از طلوع آفتاب گذشته تو به استراحت نیاز داشتی چشمکی زد و ادامه داد:
ما هم میخواستیم حرف هات رو بشنویم. رنگ از صورت رز پرید وای نه.... توی خواب حرف میزدم؟
کای صدایش را نازک کرد وای شن! چرا به من نگفته بودی پسر عموت این قدر خوش قیافه است؟ ای کاش به جای تو اون رو میبوسیدم.» شن به سرعت خودش را به کای رساند و مشتی به شانه اش زد. باورم نمیشه با تو فامیلم.»
رز به اصرار گفت چی میگفتم؟ و آرزو کرد ای کاش توی خواب جیغ نکشیده باشد. یا بدتر، درباره علاقه اش به شن حرف نزده باشد. وای، اگر این طور بود از خجالت می مرد.
شن گفت: «یکی دو بار رن رو صدا زدی، ولی بیشتر درباره غذا حرف می زدی.» خنده آهسته ای کرد و ادامه داد: یه جا انگار داشتی غذاهای مورد علاقه ت رو فهرست بندی می کردی، شکلات، پنیر، مربا، نون، تارت میوه ای ...
رز که خیالش راحت شده بود گفت: راستش رو بخوای بگی نگی گرسنه مه.
میشه قبل از حرکت چای بخوریم؟
کای پشت چشم نازک کرد «بله، چرا نشه؟ در حالی که مردم زیر ماسه های کویر گیر افتاده ن چی بهتر از چای خوردن؟ رز به سمت السکه رفت و دستی به پشت گرگ کشید، بعد در حالی که دنبال پرسش میگشت گفت: یه فنجون چای گرم آدم رو سرحال می آره همه چای دوست دارن مطمئنم حتی تو هم دوست داری کای در جواب گفت: از چای متنفرم مگه اینکه ویسکی هم قاتیش باشه. رز که موهایش را شانه میزد :گفت مطمئنم همین طوره.» بعد فکری به ذهنش خطور کرد و ادامه داد پادشاهی آفتاب چه جوری این همه سال بدون آب و غذا زیر کویر دووم آورده؟
کای با لحنی عادی گفت: پادشاهی آفتاب میدونه چطوری بقای خودش رو حفظ کنه ما هزاران سال قدمت داریم قدمتمون به اندازه ایاناست. به جادوی باستانی پادشاهی کویر رو ساخته کای به سمت پنجره رفت و جوری بیرون را نگاه کرد که انگار میتوانست ماسه های زرین کویر را از آنجا ببیند. «پادشاهی آفتاب همیشه میدونه کی خودش رو مخفی کنه؛ از طوفان از دشمن ها.... شن که با حواس پرتی با انگشتر یاقوت دور گردنش بازی می کرد زیر لب گفت: «از من.»
کای اخم هایش را در هم کشید هیجده سال پیش به اتفاقی افتاد. پادشاهی آفتاب مخفی شد، ولی دوباره بیرون نیومد و ما هم نتونستیم کاری بکنیم. از هوا و خورشید محروم موندیم ماسه ها سقفمون شدن و آسمونمون شد زمین.
کای به فکر فرورفت و رز همان نگاه آرزومندی را در چشمانش دید که هر وقت شین درباره کودکی اش حرف میزد در چشم های او میدید. کای ادامه داد: ولی ماسه هایی که ما رو زیر کویر مدفون کرده ن چیزهایی هم در اختیارمون گذاشته ن توی پادشاهی آفتاب به جایی هست به اسم تالار نعمت، هرچی بخوایم اونجا هست: آب، غذا، اسلحه، حتى ويسكي...» شن گفت: «خورشید چی؟ برای مبارزه کردن به نور خورشید احتیاج ندارین؟» رز هم میخواست همین را بپرسد میدانست که خورشید منبع اصلی انرژی ساحران جنگجو است. کای در جواب گفت توی تالار نعمت نور خورشید هم پیدا میشه. هر بار که وارد تالار میشدم همه جا یه دفعه جوری روشن میشد که نور چشمم رو میزد؛ ولی برام مهم نبود وسط تالار می ایستادم و دستهام رو از دو طرف باز می کردم تا تمام انرژیش رو دریافت کنم کای از پنجره رو برگرداند و به آنها نگاه کرد. البته هیچی خورشید واقعی نمیشه مردم ما حق دارن دو مرتبه درخشش و گرمی خورشید رو احساس کنن شن انگشترش را دوباره زیر لباسش گذاشت به زودی پیداشون میکنیم کای با سر به رز اشاره کرد به محض اینکه ملکه خانم چای شون رو میل کنن درسته؟ رز بلافاصله گفت: چای نمیخوام توی راه صبحونه میخوریم